سعدی
وقتی دل سودایی
میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی
بوی گل و ریحانها
وقتی دل سودایی
میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی
بوی گل و ریحانها
آب زنید راه را
هین که نگار میرسد
مژده دهید باغ را
بوی بهار میرسد
راه دهید یار را آن
مه ده چهار را
کز رخ نوربخش او نور
نثار میرسد
بهار را باور کن
باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
دزد اگر شب ؛ گرمِ یغما کردن است
دزدیِ حُکّام ، روزِ روشن است.
( زنده یاد پروین اعتصامی )
گر در طلب منزل جانی، جانی
گر در طلب لقمه نانی، نانی
این نکته رمز اگر بدانی، دانی
هر چیز که در جستن آنی، آنی
نازنینا، دوست یعنی انتخاب
یعنی از بنده سلام از تو جواب
دوست یعنی دل به ما بستی رفیق؟
دوست یعنی یاد ما هستی رفیق؟
عاشقم
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،