آب را گل نکنیم
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب
یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید.
یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد.
در فرودست انگار، کفتری میخورد آب
یا که در بیشه دور، سیرهیی پر میشوید.
یا در آبادی، کوزهیی پر میگردد.
اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
دل من دیر زمانی است که می پندارد :
"دوستی" نیز گلی است ؛
مثل نیلوفر و ناز ،
ساقه ترد ظریفی دارد .
رقص این چلچله ها، وین همه آوا و نوا
همه گویند که: از راه رسیده ست بهار...
عشق و شادابی و نور و نفس و شور و امید
همه را بهر تو بر دوش کشیده ست بهار...
خیز و آغوش در آغوش لطیفش بگشای
روح هستی ست که جان بخش وزیده ست بهار
چشم بیدار بر این تلخی ایام ببند
خوابهای شکرین بهر تو دیده ست بهار.
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید
دل ها را با عشق،
سایه ها را با آب،
شاخه ها را با باد...
شعر به صورت کامل در
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود
ترسم که اشک در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب
محروم ماند از لطف رب
بی ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد
در وقت تنگدستی، در عیش کوش و مستی
بزرگی می گفت این مصرع را می توان چنین معنی کرد که انسان باید بیاموزد که همواره - حتی در دوران تنگدستی - از چیزهای کوچک زندگی - مثل نوشیدن یک فنجان چای - لذت ببرد و در لحظه زندگی کند
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا